آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
عشق یعنی خدا
برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار ندادو او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : VENUS
با توانمندی جوانان ایرانی سریعترین موتور دنیا در ایران طراحی ئو ساخته شد. این سیستم قبلا” در کشور نبود بلخره به دست توانمند جوانان ایرانی ساخته شد. ادامه مطلب ... سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 23:23 :: نويسنده : VENUS
يك روز مردي فقير از سر ناچاري تصميم گرفت تا غازي كه در خانه داشت را بردارد و بفروشد
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 23:22 :: نويسنده : VENUS
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : VENUS
دختر ترشیده ای تا صبح خفت صبح خوابش را به مادر بازگفت خواب دیدم خانه نورانی شده کوچه سرتاسر چراغانی شده شربت و شیرینی و گل داشتیم زیر ابروهای خود برداشتیم سفره عقد و نبات و خنچه بود صورتم خوشگل تر از یک غنچه بود در لباسی توری و گلدار و ناز آستین٬ پُرچین و گردن٬ بازٍ باز... مادرش زد بر سر او٬ تند گفت: ول کن این الفاظ نامربوط و مفت! وصف اندام و سر و وضعت نگو نیست این جا جای هر راز مگو! جای طنز و شوخی است این جا عزیز! آبروی شعر طنزش را نریز! الغرض! آخر چه شد؟ این را بگو ول کن این وصف تمام و مو به مو! دخترک وا رفت اما جا نزد/گفت: آره! می گفتم...خب قافیه نیومد چی کار کنم؟ در کنارم یک جوان قد بلند! خوش قیافه٬ زلف ها مثل کمند! البته از من که خوشگل تر نبود! با کت و شلوار طوسی کبود دست در دستان هم توی اتاق از شرار عشق هر دو داغ داغ(!) مادرش یک بار دیگر اخم کرد دخترک فهمید و رویش گشت زرد الغرض من یافتم یک شوهری جفت خوبی٬ هم نفس٬ یک همسری گفت مادر: "دختر زیبای من! ای سی و شش سال تو همپای من! آن چه دیدی خواب خوش بود و پرید کاش می شد شوهر از دکان خرید! کم شده شوهر در این دنیای پست دختر ترشیده اما هست٬ هست مثل تو صدهاهزاران دختر است چشمشان از صبح تا شب بر در است آه! اما نیست یک اسب سفید شاهزاده؟ کو؟ کجا؟ اصلاْ که دید؟! صبر کن شاید بیاید٬ غم مخور !لااقل هر ساعت و هر دم مخور بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود... ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم... روی هر حادثه ای حرفی از عشق زدیم... چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : VENUS
پرسید: به خاطر كی زنده هستی؟
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : VENUS
وقتی می خوای یه رابطه رو به هم بزنی ،خوب به هم بزن....اما لگدکوبش نکن
بزار برو...اما داغونش نکن.. با احساسش ...فکرش...اعتمادش و غرورش بازی نکن چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه... تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه و نتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه.......حتی برای یه دوستی ساده... خدایا وقتی دلت می گیره می خواد بترکه چیکار می کنی؟ به روی خودت نمی آری و یه گوشه می شینی دلتو قایم می کنی؟ یه لیوان آب می خوری که بغضت رو بفرستی پائین ؟ با نگاهت بازی می کنی که یادش بره می خواسته گریه کنه؟ یادت می افته تنهایی و باید خدا باشی ؟ نمی دونی که من چقدر امروز خدا بودم .....! زمانه جالبی شده...، بی تفاوت بودن علاقه رو بیشتر می کنه، بی قید و بند بودن عاشق های آدمو زیاد می کنه
، سنگ دل بودن کلاس داره، و از شانس ما هیچکدومم نداریم...
صبح با مامانم رفته بودیم موزه فرش فکر کنم 7-8 ساله بودم که رفته بودیم روستا تو صحرا که بازی میکردم
دیشب اومدم بستنی درست كنم همه چیز اوکی بود چند بار مواد رو گذاشتم تو فریزر هم زدم دوباره گذاشتم بعد4_5ساعت گفتم آماده است خوردم احساس کردم تلخه بچه ها نخوردن خانمم هم نخورد ولی من همشو خوردم خانمم گفت توش گلاب ریختی?گفتم اره ,شیشه گلاب رو نشونم داد دیدم هنوز پلمپش باز نشده سریع پاشدم گفتم پس من چی ریختم ?دیدم شیشه عرق بیدمشک نصفه هست تازه فهمیدم چرا بستنی به تلخی میزد بچه که بودم شاید ۸ یا ۹ ساله با داداشم که ۵ سال از من بزرگتره دعوامون شد...اینم از سر حرص یکی کوبید تو سر من....یعنی عجیب به من بر خورد چون اصن تقصیر کار من نبودم....رفتم تو اتاق تا اونجایی توان داشتم دستمو گاز گرفتم...مامان و بابای محترم هم تو حیاط بودند با گریه رفتم سراغشون دستمو نشون دادم و گفتم:مرتضی منو گاز گرفت...جای دندونا هم خدایی خیلی افتضاح بود بابا رفت سراغش تا اونجا که جا داشت اینو زد...بعد برگشت سراغ من تا دستمو اساسی معاینه کنه...تازه اونجا دوزاریش افتاد که این که جای دندونای خودمه(خب جای دندون یه بچه با یه ادم بزرگتر فرق میکنه دیگه)و این بود که بابام برای اولین بار روی من دست بلند کرد شماهارو به ته دیگ ماکارونی قسمتون میدم وقتی دارین با تلفن یا موبایل صحبت می کنین با خودکار روی هر چیزی که دم دستتون بود چرت و پرت ننویسین یا نقاشی نکشین... آخه من الان این مدرک پایان تحصیلاتم که بابام در حال موبایل صحبت کردن روش عکس الاغ کشیده ، کجا ببرم نشون بدم ... از دست مسئولین هم دیگه کاری بر نمیاد :P |
|||
![]() |